love U دنـــیــا ایــنــجـــور نـمـی مــونــه |
||
یک شنبه 4 آذر 1390برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : YASHAR
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:, :: 10:33 :: نويسنده : YASHAR
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر که که هنوز،بعد صد ها شب و روز مثل ان روز نخست گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد! یا زمینی را که،دلش از سردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در اغاز بهار،دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت... تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست! ماه من غصه چرا؟!!! تو مرا داری و من هر شب و روز ،آرزویم همه خوشبختی "توست"... ماه من،دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن کار انهایی نیست که" خدا "را دارند.... ماه من!غم و اندوه اگر هم روزی ،مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات،از لب پنجره عشق،زمین خورد و شکست... با نگاهت به خدا ،چتر شادی وا کن و بگو با دل خود،که خدا هست،خدا هست.... او همانی است که در تاریک ترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم میداد.... او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد،همه ی زندگی ام،غرق شادی باشد... ماه من!!! غصه اگر هست!بگو تا باشد! معنی خوشبختی ،بدون اندوه است .....! این همه غصه و غم،این همه شادی شور،چه بخواهی و چه نه!میوه یک باغند همه را با همه عشق بچین... ولی از یاد مبر ، پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد "خدا "...... و در ان باز کسی می خواند، که خدا هست ... خدا هست ... و چرا غصه؟؟؟ چرا ؟؟؟ یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:, :: 10:30 :: نويسنده : YASHAR
نابینا به ماه گفت: دوستت دارم . ادامه مطلب ... جمعه 18 آذر 1390برچسب:, :: 12:32 :: نويسنده : YASHAR
رفتی و از رفتن تو قلب آیینه شکسته کوچه ها در خلوت شب پنجره ها همه بسته آسمان خاکستری رنگ بغض باران در نگاهش خنجری در سینه دارد توده ی ابر سیاهش بی تو من از نسل بارانم چون ابر بهارانم گریانم بی تو من با چشم گریان سیل غم برد آشیانم خواب سرخ بوسه هایت می نشیند بر لبانم چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 12:9 :: نويسنده : YASHAR
بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت هم نخواهی دید...
منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم و هر لحظه بی آنکه تو بدانی برایت آرزوی بهترین ها را کردم... بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد.. .نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود... .بی آنکه خود خواهان آن باشی... بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید... چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود و می درخشید هنگام دیدن چشمانت.... بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد.. .دستانی که روز وشب رو به آسمان برای لبخندت دعا می کردند... بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید.... صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد تا بگوید :"دوستت دارم" جمعه 9 آذر 1390برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : YASHAR
تیک تیک ساعت نبودن هایت را ثانیه به ثانیه به رخم می کشد کجای این شهر دور از من ایستاده ای؟ دلم تنگ است این روزها صدای خوبت می پیچد لابلای پرده های تنهایی دستانم اما خالیست از حجم دستانت تو را می خواهم برای همیشه وقتی که هستی خزان راه خانه ام را گم می کند با تو فقط بهار نفس می کشد مهربانم ببار نباشی، تشنگی پایان ندارد. چند جمله زیبا در ادامه مطلب هست حتما بخونین. ادامه مطلب ... Geri döndüren gördün mü geçmişi
گذشته ای راکه پشت سر گذاشتی را دیدی
Boşa soldurdun o nazlı gençliği
آن جوانی نازنین را بی دلیل از بین بردی
Bir avuç toprak için yor kendini
برای مشتی خاک خودت را خسته می کنی
Dünyada ölümden başkası yalan
در دنیا بجز مرگ همه چیز دروغ است
Yalan ..başkası yalan
دروغ ..همه چیز دروغ
Dünyada ölümden başkası yalan
در دنیا بجز مرگ همه چیز دروغ است
Zaman kendine benzetmez herkes
زمان هیچ کس را شبیه خودش نمی کند
Hesapsız açar baharlar pembeyi
بهار بی حساب شکوفه ها را می شکفد
Açmadığın dalda sözün geçer mi
آیا می توانی شاخه ای را که نشکفته شکوفا کنی
Dünyada ölümden başkası yalan
در دنیا بجز مرگ همه چیز دروغ است
Sitem etme haberi yok dağların
شکوه نکن که کوهها خبر ندارند
Gözlerini ellerinle bağladın
چشمانت را با دستهایت بسته ای
Faydası yok geç kalınmış fidanın
فاید ه ای ندارد نهالی که دیر کاشته شده با شد
Dünyada ölümden başkası yalan
در دنیا بجز مرگ همه چیز دروغ است
ادامه مطلب ...
چقدر سخته تو چشمای کسی که قلبتو بهش دادی و به جاش یه زخم همیشگی به دلت داده ، زل بزنی و به جای اینکه لبریز از نفرت بشی حس کنی هنوزم دیوونشی و دوستش داری چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده چقدر سخته که تو خیالاتت ساعت ها باهاش حرف بزنی ولی وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی چقدر سخته که وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه تو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز... وقتی که آخرین عابر هم از کوچه پس کوچه های شهر به خانه می خزد و آخرین چراغ هم خاموش می شود ، یاد تو زیر پوست تنم جوانه می زند و خاطرت مرا سر سبز می کند . . . سلام مهربون من . سلام عزیز دلم سلام نزدیک ترین به من . باز یه صبح دیگه هست که تو بهم اجازه دادی چشمام روباز کنم و مهربونی های تو رو ببینم . شاهد لطف بی کرانت باشم . دیشب داشتم دونه های رحمتت رو نگاه می کردم چقدر قشنگ و آروم می آمدن پائین . وقتی تو میروی شب می شود و قلب من پرپر می شود و نا امید می شوم و حقیر می شوم چو خاکی می شوم که بر آن نسیمی نمی وزد و بارانی نمی بارد و در آن گلی نمی روید و بر سرش ستاره ای نمی درخشد تو میروی و من تنهای تنها می مانم تو میروی و من در غم خود خاک می شوم ... جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 12:25 :: نويسنده : YASHAR
![]() نه دیگه عین گداها به عشق اصرار می کنم
نه دیگه تورو واسه دوست داشتن اجبار میکنم نه دیگه آه میکشم از دست بخت و سرنوشت نه دیگه عشقمو فریاد ، بلکه انکار میکنم نه دیگه تو فکر و رویا و خیال تو قفسم نه دیگه بهت میگم تنها تویی هم نفسم نه دیگه از تو ترانه میسازم تو لحظه هام نه دیگه اصراری هست که من باید بهت برسم نه دیگه یواشکی با نگام تورو می پام نه دیگه دنبال خوشبختی تو رویاهات میام کار دیگه گذشته از دخیل بستن به معبد چشات تو رو از خودت نمی خوام، تو رو از خدا می خوام جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 11:36 :: نويسنده : YASHAR
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟ گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟ گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟ گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟ گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟ گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟ گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . .
خدا را دوست بدارید حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . . چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:, :: 18:31 :: نويسنده : YASHAR
I love all the stars in the sky, but they are nothing compared to the ones in your eyes من تمام ستاره های آسمون رو دوست دارم ولی اونا در مقایسه با ستاره ای که در چشمان تو میدرخشه هیچند ! بقيه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : YASHAR
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد . ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید از مرغ برایش سوپ درست کردند گوسفند را برای عیادت کننده گان سربریدند گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر میکرد. ................................................ ..... داستانک " مترسك " این مترسگ قیافه ترسناکی هم داشت. کلاغ ها ازش میترسیدند و کمتر دور و برش نمایش میدادند. اما این مترسك با بقیه مترسك ها یه فرقی داشت.
اون مهربون بود و کلاغها رو دوست داشت. ولی حیف که مزرعه دار هیچوقت براش دهن درست نکرده بود تا بتونه حرفه دلشو بزنه. مزرعه دار زمینش رو فروخت تا توش خونه بسازن. مترسگ میدونست که هیچ خونهای به اون احتیاج نداره. صبح یک روز آفتابی چند نفر آمدن تا زمین رو با بلدزر صاف کنند.
اون روز همه کلاغها هم جمع شده بودند. کلاغها گریه میکردند. مترسگ گریه آنها رو نمیشنید آخه مزرعه دار براش گوش هم نساخته بود!
بقيه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... الو سلام
درباره وبلاگ ![]() سلام. از این که به وبلاگ من اومدین کمال تشکر را دارم و امیدوارم که لحظات خوبی را داشته باشین همه ی صفحات رو بخونین ادامه ی نوشته ها در صفحات بعد که شماره صفحات در انتهای همین صفحه هست کلیک کنین و بخونین. در ضمن با عضویت در وبلاگ راست کلیک شما فعال میگردد برای کپی مطالب نظر یادتون نره و در خبر نامه و وبلاگ ما عضو شوید. متشکرم. يــــاشـــار کـــــریـــمــــی ... موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |