love U دنـــیــا ایــنــجـــور نـمـی مــونــه |
||
اردیبهشتی عاشق که میشود ... تمام میشود ... زمین زیر پای احساسش میلرزد ... با چشمهایش برایت غزل میخواند ... با دستهایش دنیا را پیش رویت می آورد ... و با قلبش آسمان را زیر پایت فرش خواهد کرد ... پس آزارش نده ... که اگر تمامش ، تمام شود ، آرام میرود ... آن وقت تو میمانی و یک مشت رویای خام ... که حتی کوچکترینش ، به واقعیت تبدیل نخواهد شد ... شب بود آدمک راهی شد؛ او به دنبال نهایت می رفت؛ در دلش حسی بود؛ در پی نقطه ی پایان زمین راهی شد؛ توشه اش تو خالی، روی دوشش پر سنگینی بود؛ همچنان رفت که چشمش به شقایق افتاد، گفت:شقایق،اینجا،آخردنیا نیست؟! و شقایق خندید! رو به او گفت،برو، آخر دنیا، پشت آن کوه بلند است، برو
آدمک راهی شد؛ تا به آن کوه رسید. پشت کوه از جنگل، قفسی ساخته بودند برای مهتاب؛ گفت : مهتاب ، اینجا آخر دنیا نیست؟ اشک مهتاب چکید، و به او گفت : برو، پشت این جنگل سرد،خانه ی سردی هست؛ آدمک راهی شد، خانه را پیدا کرد. خانه ی سردی بود؛ بچه ها از سرما،تنشان می لرزید؛ آدمک فکری کرد؛ آدمک آتش شد؛ بچه ها گرم شدند؛ آدمک در دل گفت : بی گمان آخر دنیا اینجاست!!! شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : YASHAR
هر روز که میگذرد بیشتر از پیش عاشقت میشوم و همین بهانه ی من برای گفتن شعر عاشقانه ی دیگر میشود برای تو که تمام عمر من هستی و تنها خواهی ماند وقتی با بوسه های شیرینی که از لبانم بر میچینی ، تا گرمای وجودم را با تمام احساست لمس کنی شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : YASHAR
چقدر شیرین است با تو بودن ،در آغوش تو آرام گرفتن، با بوسه ای از لبانت به اوج عشق رسیدن.. زندگی ام فقط با تو زیباست،تویی که دنیای من و وجود منی.. تویی که تنها دلیل تپیدن قلب منی.. هر لحظه که می گذرد بیشتر به زیبایی عشقمان پی می برم.. به راستی که عشق ما،زیباترین عشق دنیاست.. ما با هم کامل می شویم، فقط در کنار هم معنا پیدا می کنیم.. با هم به شیرینی زندگی پی می بریم، با هم زندگی می کنیم،با هم به اوج عشق می رسیم.. تا همیشه! عشق من!بودن تو بودن من است.. فقط می توانم بگویم:بی نهایت تر از بی نهایت عاشقتم! تونبودی ومن باعشق نا اشنا بودم... تونبودی و در نهان خانه دلم جایت خالی بود... تونبودی وباز به تو وفادار بودم... تونبودی وجچکس را به حریم دلم راه ندادم... وتو امدی،از دور دست ها... ازسرزمین عشق... تومراباعشق اشنا کردی... باتو تا عرش دوست داشتن سفرکردم... تومفهوم عاشق بودن را به من اموختی... باتوکامل شدم... باتو بزرگ شدم... باتو الفبای عشق رااموختم... ندای قلب عاشقم را به گوش همه رساندم... به تو و کلبه عاشقانه مان بالیدم... تونیمه گم شده ام شدی... حال که اینچنین شیفته توام باش تادرکنارت ارامش یابم... حتی برای لحظه ای ازمن جدانشو... بدون تو دستم سرد است... بدون تو اغوشم تهی ولبریز درد است... به حرمت عشقمان... به حرمت لحظه های زیبایمان... نرو که بی تومن هیچم... بمان با من... بدان که تاابد نام تو درقلبم حک شده است... بدان که عشقمان همیشه پاک خواهد ماند... به وفایم ایمان داشته باش... تا به تو نشان دهم معنی واقعی واژه عشق را... نمی خواهم بجز من دوستدار دیگری باشی نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند نمی خواهم که نقش چهره ای در خاطرت ماند نمی خواهم که بین ما جدایی سایه اندازد نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی خیلی آرامم ،از اینکه در کنارمی خوشحالم . سرت بر روی شانه های من است شاید چشمهای خیسم را نبینی اما میتوانی حس کنی که شانه هایت خیس است. من نیز مثل تو میترسم تو را از دست بدهم و تنها خاطرات در کنار هم بودن بر جا بماند ! خاطره هایی که یاد آنها مرا دیوانه میکند. کاش ثانیه ها در همین لحظه که تو در کنارمی بایستد حتی یک ثانیه نیز جلو نرود . تو را از همین لحظه و برای همیشه میخواهم. بدون تو نه مهتاب برایم نورانیست و نه خورشید برایم آفتابیست. و نه بارانی در کویر دلم می بارد. محال است بی تو نفس کشیدن. در این لحظه که در کنارمی شیرین است ، چقدر این لحظه زیباست ، خاطره ایست به یادماندنی. کاش امروز که تو در کنارمی همان لحظه آخر زندگی ام بود. دلم میخواهد این لحظه بمیرم ، تا از عشق تو مرده باشم تا در آغوش تو از این دنیا رفته باشم . بگو هر چه دل تنگت میخواهد. میدانم که دلت همیشه با من است ، به من امید بده تا با امید تو عاشقانه زندگی کنم . بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه نیز باور ندارم .
مرا در نهانی ترین گوشه ی آغوشت پنهان کن آن سوی تاریکی ، بر پهنه ی زندگی آن جا که هوا از رویای بهار شفاف تر است و باران سرود آفتاب را تکرار می کند راز چشمهایت ستاره ی بختم بود که درخشید و مهتاب را در نگاهم زمزمه کرد لبهایت خنده را که سال ها در گلو گم شده بود را در چهار سوی زمان دوباره فریاد کشید و آمدنت کویر دستانم را شکوفه باران کرد پنهان کن مرا در آغوشی که نامش دوست داشتن است ...شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 18:20 :: نويسنده : YASHAR
دو نیمه خاموش / دو نیمه خسته دو شعر نخوانده / دو بغض شکسته دو نیمه آبی/دو نیمه دریا دو نیمه مهتاب /دو نیمه رویا دو نیمه شاعر /دو نیمه عاشق دو نیمه گریه/ دو نیمه هق هق دو نیمه خورشید/ دو نیمه روشن دو نیمه تنها / یکی تو یکی من گذشتیم و گفتیم دو نیمه سیبیم اگر چه جداییم اگر چه غریبیم اگر روزی دلم گرفت یادم باشد
که خدا با من است که فرشته ها برایم دعا میکنند
وجاده ها قدم هایم را به شماره می گیرند اگر روزی دلم گرفت یادم باشد که خدای من اینجاست همین نزدیکی ها و من تنها نیستم... که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد اگر روزی دلم گرفت یادم باشد که قاصدکی در راه است که بهار نزدیک است که فردا منتظر من است که من راه رفتن می دانم ودویدن لحظات شادی٬ خدا را ستایش کن٬
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست من از خودم می نویسم و این کیمیا کم است تا این غزل شبیه غزلهای دگرم شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است...
درباره وبلاگ ![]() سلام. از این که به وبلاگ من اومدین کمال تشکر را دارم و امیدوارم که لحظات خوبی را داشته باشین همه ی صفحات رو بخونین ادامه ی نوشته ها در صفحات بعد که شماره صفحات در انتهای همین صفحه هست کلیک کنین و بخونین. در ضمن با عضویت در وبلاگ راست کلیک شما فعال میگردد برای کپی مطالب نظر یادتون نره و در خبر نامه و وبلاگ ما عضو شوید. متشکرم. يــــاشـــار کـــــریـــمــــی ... موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |