love U
دنـــیــا ایــنــجـــور نـمـی مــونــه
 
 
یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 19:24 ::  نويسنده : YASHAR

ای سرچشمه ی محبت ای عشق واقعی

چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است

چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری می شود

بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیبا و دلنشین است

چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای

من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی

تو هوای دلم را با طراوت کردی

زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران پرواز می کنم

پس بدان دوستتدارم گرچه پایان راه را نمیدانم...

 



یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 19:7 ::  نويسنده : YASHAR

میخواهم نامه ای برای تو بنویسم
میخواهم نامه ای بنویسم بگویم که دیگر دلم طاقت دوری ندارد

من میدانم که تو چه قدر از من دوری
در قلب من و تو جایی جز عشق نیست

عشقی که در کنار تو فقط و فقط جاودانه است
میخواهم نامه ای بنویسم که شاید

این راه دور را برای من و تو نزدیک کند بنویسم که شاید راه
من و تو دور باشد ولی وقتی قلبها به یکدیگر نزدیک باشد

دیگر آن دوری به نزدیکی و شاید با هم
و در کنار یکدیگر بودن را بدهد
مینویسم که عشق من نسبت به تو

و عشق تو نسبت به من کم نشود
مینویسم که هنوز جمله ی قبل از مرگت در ذهنم زنده هست.



چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 18:6 ::  نويسنده : YASHAR

                          

بی تو اما عشق بی معناست،می دانی؟؟

دستهایم تا ابد تنهاست، می دانی؟؟

آسمانت را نگیر از من، که بعد از تو

زیستن یه لحظه هم بی جاست،می دانی؟؟

هرچه میخواهیم-آری-از همین امروز

از همین امروز،مال ماست،می دانی؟؟

گرچه من یک عمر همزاد عطش بودم

روح تو ، هم-سایه دریاست،می دانی؟؟

دوستت دارم  ! ، همین! ، این راز پنهانی

از نگاه ساکتم پیداست، می دانی؟؟



سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 19:50 ::  نويسنده : YASHAR

چندتا داستان زیبا در ادامه مطلب هست بخونشون 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : YASHAR

و آغــــــــــــوشت انــــــــــــدک جایی برای زیســــــــــــتن!!

و چشمانت راز آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تــــــــــــو آغاز شدم...


سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 19:34 ::  نويسنده : YASHAR

می خواهم تا خود سپيده صبح در آغوشت باشم
و برای هميشه در کنار هم باشيم.... عطر نفسهايت
را نزديک نفسهايم احساس کنم
ستاره ها در آسمان چشمک زنان جشن با شکوهی را
آغاز کردند... همه جا تاريک بود
قطرات باران يکی يکی و خيلی آهسته صورتمان را
نوازش می داد
پرنده خوش آوازی بر شاخه درخت نشست
تــو به آسمان نگاهی کردی و من همان طور که در
چشمهايت خيره شده بودم
لبخند زنان فرياد زدم
نــــگاه کن
نـــگاه کن ...! پرندگان زمستانی چگونه در دل من
خود را گرم می کنند و
ماه نيمه٫ در طراوت روحم٫ نيمه ديگر خود را می جويد
ببين... چگونـــه تـــو را دوســـت دارم
که آفتاب يخ زده در رگ هايم می خزد و در حرارت
خونم پناهی می جويد .



درباره وبلاگ


سلام. از این که به وبلاگ من اومدین کمال تشکر را دارم و امیدوارم که لحظات خوبی را داشته باشین همه ی صفحات رو بخونین ادامه ی نوشته ها در صفحات بعد که شماره صفحات در انتهای همین صفحه هست کلیک کنین و بخونین. در ضمن با عضویت در وبلاگ راست کلیک شما فعال میگردد برای کپی مطالب نظر یادتون نره و در خبر نامه و وبلاگ ما عضو شوید. متشکرم. يــــاشـــار کـــــریـــمــــی ...
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فقط U و آدرس trt.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 242
بازدید کل : 29190
تعداد مطالب : 273
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

خدمات وبلاگ نويسان-بهاربيست