می خواهم که در آغوش تو باشم....
از همه به دورم خواب یا بیدار نمیدانم، آسان یا سخت تنهایم.
امیدم نا پیداست بدنبال رویاست، خواب، تنها لحظات با کسی هایم زیرا در آن همه را می بینم.
اشک خندار است، چون به هنگام خندیدن نیز سرازیر می شود.
بغض پشیمان است، غم خودم هستم، غم نامش به نامم هست.
خدا که تنها امیدم بود دیگر در تاریکی ها گمش کرده ام، او را نمی بینم یا نمی دانم
شاید او نیز از من خسته است.
او که دیگر می داند غم هایم، مشکلاتم را .نمیدانم چرا دعاهایم بی اثر است. نمی دانم در کجای
این دنیا د ر کنار کدام مقبره دیگر بگریم و دعا کنم که تنهایم نگذار. در کجا دیگر بگویم که من ناتوانم
تو خود دستم را بگیر که حالا این نباشم. در بهترین جاهای دنیا در پاک ترین خاک های دنیا
که بعضی هارا اجازه ورود به حریمت را می دهی سر گذاشتم گریستم اما باز هم تنهایم.
خدایا اطرافیان می اندیشند که غم من از عشق، از پول، از مشکلات است از تنهایی.
آری من غم تنهایی دارم نه ازآدمیان از بی تو بودن غم دارم.
یک جوان پیرم که از بی تو بودنم در حال میرم.
خدایا من غم دارم مگر تو غم خوار نیستی، من درد دل دارم مگر تو دل دار نیستی.
خدایا غمم این است که دیگر از نگاه تو دورم دیگر در میان محبت تو نیستم دیگر
به من توجهی نداری.
خدایا مگر می شود تو که خود را بخشنده و مهربان می گو یی به حرف بنده ات گوش ندهی
راستی الان که می گویم گوش می دهی یا نه برای خود می گویم.
نه من را به تو بی احترامی نیست من کوچکم ، حقیرم این را خود به من آموختی
من فقط احوال دل می گویم.
خدایا چه شد آسمان پر ستاره ام خدایا چه شد خورشید و ماه چه شد عشق به بنده .
من را به حال خود رها گذاشتی تنهای تنها؟
خدایا غضب ناک نشوی از من که این گونه می گویم خوب تو خدایی و من معشوقم من
از عالم دل گویم من از خیال تو پرم ، شب هایی که به من نمی نگری اشک می ریزم
بغض را در گلو خفه می کنم.
اما خدایا به خودت قسم(خدایی) می بینی چقدر با وفایم که بجز در خانه ی
تو در خانه ی کسی دیگر نا بلدم.
خدایا می خواهم با تو باشم من را میان تاریکی تنها نگذار مگر بجز تو که معجزه می کنی
می شود در خانه کسی روم ، خوب اگر هست بگو تا که روم اما خود یادم دادی
جز تو خدایی نیست.
خدایا دلم از آدمیانت که غمگین است جز تو که را دارم که تو نیز از کنارم
رفتی خدایا مرا در خانه خویش راه می دهی؟ اگر ندهی هر چه شدم از من
سوالی نکن. من از تو خواهش می کنم که تنهایم نگذار. از غم سبکم کن.
خود اشک چشمانم را پاک کن راستی چقدر زیبا می شود
چشمانی که نور تو در آن باشد.
خود توانم ده که گام بردارم.خود قدرت بده که به سویت بیایم. می خواهم
که در آغوش تو باشم.
دستان خالیم را ببین که چگونه به سمت تو به سمت آسمان بلند شده است .
گمان من این نیست که تو دستانم را از آسمانت بخواهی خالی به زمین بر گردانی.
دستانم را بگیر از محبت خود پر کن.
نظرات شما عزیزان:
پریناز 
ساعت10:21---29 آبان 1390