
نمی دانم کدام نگاهت را به تصویر کشم،
کدام بهار وجودت را که سراسر از نور است، به روی بوم آورم...
و کدام اقیانوس بی انتهای مهرت را که سرشار از محبت است،
با رنگ به روی کاغذ روان کنم..
نسیم روح بخش تو تسکین دردهای شبانه ی من است...
و خیال روی تو همواره همراه من است...
دلم در هوای عطراگین نفسهایت، آرام می گیرد؛
بتاب بر جسم خسته ام...
بتاب و بسوزان
فراموشی ها را...
تاریکی اندوه را...
بی رنگی را...
درد را...
آغاز بودن را تجربه می کنند، پیله شکسته های جدا از قفس...
به تو باید رسید تا نور شد
و تمام راه، را ماند تا جاودانه شد...
کدام راه مرا به تو خواهد رساند..؟
چقدر فاصله مانده تا به تو رسید..؟
نظرات شما عزیزان: