چشمك ستاره ها را بدرقه مي كنم
چشم ها مو مي بندم
و يواشكي اشك هامو لا به لاي تار و پود قديمي پنهان مي كنم
دوست ندارم گريه ها مو ببيني
حالا آروم آروم قصه عشق رو براي آرزوهاي آبي ات زمزمه مي كنم
اما....
نمي دونم از كجا بايد شروع كنم؟ از ابتداي عين يا از انتهاي قاف؟
شايد هم ديگه براي گفتن يه قصه عاشقانه دير شده باشه
شايد ديگه نشه توي شهر حقيقت جايي براي بغض هاي طلايي پيدا كرد
دل طاقت، خودشو به آواز فرشته زميني سپرده
كي مي ياي؟
دلتنگتم.....ا
در نظرم آنگاه كه سخن زبان نمي گشايد
اشك جاري مي شود
و جويبار نگاه در فراسوي دريايي آبي لب به سخن مي زند
و موج ها را به سلامت به ساحل لب ها مي رساند
امروز نقطه سبز ديگري در سرنوشتم رقم خورد
و در كنار نقطه نقطه هاي سبز ديگر آرام گرفت
سرخي قلبم به سبزي گراييد
مرا تاب سخن نيست
گرمي نگاه ها و حرارت حرف ها
يخ هاي بلورين كوه چشمم را ذوب كرد
كاش زمان حضور نداشت
و تا ابد مي گريستم
تا ابد.....
نظرات شما عزیزان: